"دوستم داشته باش:)🤎" [1]
________
از هواپیما پیاده شد...
و نگاهش رو به اطرافش داد...
و با چشم دنبال خالش گشت..
خاله ای که برای تعطیلات قرار بود پیششون بمونه!
اونم توی نیویورک:)
مادرش گفته بود برای تعطیلات یه سفر بره تا کمی از
کره دور بشه و به اتفاق های اخیرش فکر نکنه!
ولی مگه میشد؟
بهش خیانت شده بود!
چطور میتونست فراموش کنه؟
همکلاسیش یونا بنظر دختر آرومی میومد..
و خیلی مظلوم!!😒
ولی کی فکرشو میکرد اون به ظاهر فرشته یه شیطان باشه؟..
قطعا هیچکس...
و جونگکوک هم مثل همه کسایی بود که یونا رو فرشته میدیدن...
با دوییدن زنی سمتش و دست تکون دادنش..
ریشه ی افکارش پاره شد...
متوجه شد که اون زن خالشه!
دستی به لباساش کشید..(اسلاید 2)(شماکوکتصورکنید)
و به سمت زن رفت...
باهاش دست داد و تعظیم کرد...
جونگکوک:سلام خاله. من جونگکوکم ببخشید مزاحم شدم...
:سلام .. مادرت بهم گفته بود.. مزاحم چیه عزیزم
بیا بریم خونه رزالین هم یه ساعت دیگه از مدرسه میاد..
بدون حرفی پشت سر خالش راه افتاد و سوار ماشینش شدن...
..
..
وارد خونه شد و نگاهی به اطراف خونه کرد..
خونهی نسبتاً بزرگی بود و چیدمان خلوتی داشت...
تم خونه نسکافه ای بود..
حتی کاغذ دیواری هاش..
حیاط کوچیکی جلوی در داشتن درست مثل تمام خونه های توی خیابون به هر حال اینجا نیویورک بود..
قطعا با کره خیلی فرق میکرد...
با صدای خاله از فکر خارج شد و نگاهش رو به اون داد!
:اتاقی که آخر راهروئه رو برای تو آماده کردم پسرم...
کنار اتاق رزالین وسایلت رو اونجا بزار.. و استراحت کن
رزالین اومد برای نهار صدات میکنم!
جونگکوک:چشم خاله..ممنون:)
و بعد وارد اتاق شد . . . .
تم اتاق هم مثل تم خونه نسکافه ای بود..
وسط اتاق تخت نسکافه ای با رو تختی سفید بود
و کنارش یه میز کوچیک بود...
گوشه یه اتاق کمد کوچیک سفید رنگی بود که کنارش یه گلدون از گل رز بود...
بالای تخت هم یه پنجره بود که با پرده های سفید تزئین شده بود...
ساکش رو کنار کمد گذاشت و روی تخت دراز کشید
و به سقف زل زد...
..
..
با خستگی وارد خونه شد و نگاهش به مادرش افتاد
که توی آشپزخونه در حال آشپزی بود...
کفش هاش رو درآورد که توی جاکفشی بزاره
که کفش غریبه ای روی جاکفشی دید..
کفشش رو سر جاش گذاشت و وارد آشپزخونه شد...
رزالین:سلام مادر حالتون خوبه؟... مهمون داریم؟
:سلام دخترم ممنون آره مهمون داریم.. پسرخالت کوک برای تعطیلات پیش ما میمونه...
رزالین که درونگرا بود و ترس از اجتماع داشت..
تنها سرش رو تکون داد...
:برو لباست رو عوض کن،جونگکوک هم صدا کن بیاین نهار ...
رزالین:چشم مادر:)
و بعد به سمت اتاقش رفت و وارد اتاقش شد..
لباسش رو عوض کرد(اسلاید 3)
و از اتاق بیرون رفت...
به محض اینکه از اتاق بیرون رفت محکم به کسی برخورد.
داشت میوفتاد که دستی دور کمرش حلقه شد...
با شک به کسی که گرفته بودش نگاه کرد...
که پسر غریبه ای دید..
متوجه شد که اون پسر خالشه..
چقد زیبا بود:)
میتونست بگه تا حالا همچین پسر خوشگلی ندیده..
سریع خودش رو عقب کشید..
رزالین:م..معذرت میخوام.. مادرم گفت بیاین برای نهار..:)
و بعد سریع اونجا رو ترک کرد :)
و جونگکوک رو توی بهت تنها گذاشت..
حدس میزد دخترخالش دختر آرومی باشه..
و همینطور هم بود ولی هیچوقت فکر نمیکرد در اون حد
زیبا باشه:)
..
..
:راستی بچه ها من امشب برای یه تحقیق بیرون میرم ..
گفتم رزالین هم جونگکوک رو ببره بیرون نیویورک رو نشونش بده نظرتون چیه؟
جونگکوک:من موافقم!!!!
خودش هم نفهمید چرا انقدر دلش میخواست با اون دختر وقت بگذرونه ...
نگاهش رو به رزالین داد
جونگکوک:نظر تو چیه؟
رزالین:ب...باشه ب...بریم:)
....
پارت 1 مینی فیک:)
کیم.ایسومی:)
کپی ممنوع🚫🚫
از هواپیما پیاده شد...
و نگاهش رو به اطرافش داد...
و با چشم دنبال خالش گشت..
خاله ای که برای تعطیلات قرار بود پیششون بمونه!
اونم توی نیویورک:)
مادرش گفته بود برای تعطیلات یه سفر بره تا کمی از
کره دور بشه و به اتفاق های اخیرش فکر نکنه!
ولی مگه میشد؟
بهش خیانت شده بود!
چطور میتونست فراموش کنه؟
همکلاسیش یونا بنظر دختر آرومی میومد..
و خیلی مظلوم!!😒
ولی کی فکرشو میکرد اون به ظاهر فرشته یه شیطان باشه؟..
قطعا هیچکس...
و جونگکوک هم مثل همه کسایی بود که یونا رو فرشته میدیدن...
با دوییدن زنی سمتش و دست تکون دادنش..
ریشه ی افکارش پاره شد...
متوجه شد که اون زن خالشه!
دستی به لباساش کشید..(اسلاید 2)(شماکوکتصورکنید)
و به سمت زن رفت...
باهاش دست داد و تعظیم کرد...
جونگکوک:سلام خاله. من جونگکوکم ببخشید مزاحم شدم...
:سلام .. مادرت بهم گفته بود.. مزاحم چیه عزیزم
بیا بریم خونه رزالین هم یه ساعت دیگه از مدرسه میاد..
بدون حرفی پشت سر خالش راه افتاد و سوار ماشینش شدن...
..
..
وارد خونه شد و نگاهی به اطراف خونه کرد..
خونهی نسبتاً بزرگی بود و چیدمان خلوتی داشت...
تم خونه نسکافه ای بود..
حتی کاغذ دیواری هاش..
حیاط کوچیکی جلوی در داشتن درست مثل تمام خونه های توی خیابون به هر حال اینجا نیویورک بود..
قطعا با کره خیلی فرق میکرد...
با صدای خاله از فکر خارج شد و نگاهش رو به اون داد!
:اتاقی که آخر راهروئه رو برای تو آماده کردم پسرم...
کنار اتاق رزالین وسایلت رو اونجا بزار.. و استراحت کن
رزالین اومد برای نهار صدات میکنم!
جونگکوک:چشم خاله..ممنون:)
و بعد وارد اتاق شد . . . .
تم اتاق هم مثل تم خونه نسکافه ای بود..
وسط اتاق تخت نسکافه ای با رو تختی سفید بود
و کنارش یه میز کوچیک بود...
گوشه یه اتاق کمد کوچیک سفید رنگی بود که کنارش یه گلدون از گل رز بود...
بالای تخت هم یه پنجره بود که با پرده های سفید تزئین شده بود...
ساکش رو کنار کمد گذاشت و روی تخت دراز کشید
و به سقف زل زد...
..
..
با خستگی وارد خونه شد و نگاهش به مادرش افتاد
که توی آشپزخونه در حال آشپزی بود...
کفش هاش رو درآورد که توی جاکفشی بزاره
که کفش غریبه ای روی جاکفشی دید..
کفشش رو سر جاش گذاشت و وارد آشپزخونه شد...
رزالین:سلام مادر حالتون خوبه؟... مهمون داریم؟
:سلام دخترم ممنون آره مهمون داریم.. پسرخالت کوک برای تعطیلات پیش ما میمونه...
رزالین که درونگرا بود و ترس از اجتماع داشت..
تنها سرش رو تکون داد...
:برو لباست رو عوض کن،جونگکوک هم صدا کن بیاین نهار ...
رزالین:چشم مادر:)
و بعد به سمت اتاقش رفت و وارد اتاقش شد..
لباسش رو عوض کرد(اسلاید 3)
و از اتاق بیرون رفت...
به محض اینکه از اتاق بیرون رفت محکم به کسی برخورد.
داشت میوفتاد که دستی دور کمرش حلقه شد...
با شک به کسی که گرفته بودش نگاه کرد...
که پسر غریبه ای دید..
متوجه شد که اون پسر خالشه..
چقد زیبا بود:)
میتونست بگه تا حالا همچین پسر خوشگلی ندیده..
سریع خودش رو عقب کشید..
رزالین:م..معذرت میخوام.. مادرم گفت بیاین برای نهار..:)
و بعد سریع اونجا رو ترک کرد :)
و جونگکوک رو توی بهت تنها گذاشت..
حدس میزد دخترخالش دختر آرومی باشه..
و همینطور هم بود ولی هیچوقت فکر نمیکرد در اون حد
زیبا باشه:)
..
..
:راستی بچه ها من امشب برای یه تحقیق بیرون میرم ..
گفتم رزالین هم جونگکوک رو ببره بیرون نیویورک رو نشونش بده نظرتون چیه؟
جونگکوک:من موافقم!!!!
خودش هم نفهمید چرا انقدر دلش میخواست با اون دختر وقت بگذرونه ...
نگاهش رو به رزالین داد
جونگکوک:نظر تو چیه؟
رزالین:ب...باشه ب...بریم:)
....
پارت 1 مینی فیک:)
کیم.ایسومی:)
کپی ممنوع🚫🚫
۱۲.۵k
۰۷ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.